آن لکه ی تابان را در بین دود و مه پیدا کرد
نقطه ای از نور فراوان بود
چراغ نفتی مادربزرگ لب ایوانک خانه
آنقدر به دور چراغ چرخ زد
تا معنای روشنایی را فهمید
و صداها کرد و نغمه ها خواند
و با تمام وجود ابراز قدرت کرد
او فراموش کرد رنگ آینه را
تا اینکه شبی چراغ خاموش شد
و اکنون او از تاریکی میترسد
No comments:
Post a Comment