صدای پرواز بالهایم را
سکوت تیره ی باران گرفت
و کبوترها گم شدند در مرواریدهای سیاه
فراتر از چشم ماه و چشم زهره
اندر خم کوچه ی دور از هم زبانان
نفس هایم گم شدند و فردایم ناپدید شد
شاید روزی دیگر سر از نهان زند
این آرمیده ی بی سخن بی نشان
در ظلمت بسی سپیدیست، گهی در شب
در کنار گوشه ی نگاهم زمزمه ی طلوع میکند
از زیر کرسی گرم و ابرهای ابریشمی
گاهی مهتاب بدون فریاد صدا میکند
در حیاط خانه ای بی حیاط
در صفای خانه ای بی صفا
پشت اخمها و لبخند های آفت دار
شاید اشکی و دو از روح روان شود به شیار جوی آب کوچه
تخت طاووس و شکوفه را فراموش کرده ام
شاید که فردایم ز دیروز پر شود
رنگها را رویت و نور را لمس میکنم
...و میدانم بدون قرمز، آبی گریه خواهد کرد